جدول جو
جدول جو

معنی حله باف - جستجوی لغت در جدول جو

حله باف(دی دَ / دِ)
بافندۀ حله:
تا صبا شد حله باف و ابر شد گوهرفشان
هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
حیله گر، فریب دهنده، شعبده باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله بان
تصویر گله بان
شبان، چوپان، نگهبان گله
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خَ لَ / لِ)
هر یک ازپاروزنان قایق یا کشتی خرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ بُ)
موضعی به فندرسک (استرآباد) که آن را آقامحمدآباد گویند. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گَلْ لَ / لِ)
نگهبان گله و شبان. (آنندراج). چوپان:
دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده کیش.
سعدی (بوستان).
چوبی بزرگ به رسم گله بانان به دست گرفته. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 34)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ بَ)
دهی است از دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند که در 24هزارگزی شمال باختری مرند و 9هزارگزی راه شوسۀ مرند به خوی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 790 تن میباشد. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، کرچک، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ کَ)
دهی است از دهستان راکان بخش گرمسار شهرستان دماوندبا 112 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
آنکه زره می سازد. (ناظم الاطباء). سازندۀ زره. زره گر:
زره باف گردون دوصد ماه و سال
نگردید تا حلقه ساز هلال
بنام سپهدار اقلیم شام
نشد این زره برکف او تمام.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به زره و زره گر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوَرْ / خُر)
تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند، توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست. نیرنگ ساز. نیرنجی. فسوسی. فسوس گر. لوطی. جنقولک باز. پهلوان کچل. چشم بند، مجازاً، فریبنده. مکار. حیله گر. قلاش. چاخان. چاپچی. سه خال باز. جام باز. بامبول. بامبول باز. محیل:
صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد
پیوند مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
کسی که سله ها و سبدها بسازد و بافد. (آنندراج). کسی که سله میسازد. (ناظم الاطباء). سلال. (ملخص اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گله بان
تصویر گله بان
نگهبان گله و شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا باف
تصویر طلا باف
پارسی است تلا باف زربفت زربفت: جامه طلا باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیله باز
تصویر حیله باز
چاره گر مکار فریبنده محیل. فریبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
تر دست، لوطی، شعبده باز، مکار، حیله گر، بامبول باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
شعبده باز، مکار، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
حقه باز، حیلت ساز، خدعه گر، دوال باز، شارلاتان، فریبکار، محیل، مزور، مکار، نیرنگ باز
متضاد: بی شیله پیله، ساده دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاچه ورمالیده، دغل، حقه ساز، دوال باز، رند، شارلاتان، شعبده باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد، تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب، نیرنگ باز، هفت خط، پاردم ساییده، بخوبر، چاچول باز، زبان باز، پشت هم انداز، چاچول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوپان، راعی، شبان، گله چران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلک باز، حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری که در آن سر آدمی دام آماسیده شود نوعی بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی